معرفی کتاب ماتیلدا

ساخت وبلاگ

درباره کتاب

ماتیلدا عنوان داستانی است از رولد دال که در آن کتابخوانیِ ماتیلدا او را به فردی شگفت‌انگیز و جالب توجه تبدیل می‌کند. این داستان برای گروه‌های سنی ج و د نوشته شده است. در این داستان از خواندن به عنوان عملی رهایی‌بخش یاد شده است که ماتیلدا به واسطه آن از آسیب و گزند خانواده‌‌اش که با او بسیار  نامهربان هستند، آسوده می‌شود.

کتاب ماتیلدا، یکی از ویژه‌ترین آثار رولد دال به‌حساب می‌آید. داستان درباره‌ی دختری نابغه به اسم ماتیلدا است. ماتیلدا از سه سالگی خواندن و نوشتن را یاد گرفت، اما از نظر پدر و مادرش، دختر احمقی به‌حساب می‌آید: «نکته خنده‌داری که در برخی از پدر و مادرها وجود دارد این است که حتی اگر فرزندشان چندش‌آورترین موجود عالم هم باشد، باز فکر می‌کنند او تحفه و تافته جدابافته است. اما گاهی به پدرو مادرهایی برمی‌خوریم که نقطه‌ی مقابل گروه قبلی هستند، یعنی هیچ عشق و علاقه‌ای به فرزندشان ندارند. خانم و آقای ورم وود یعنی پدرومادر ماتیلدا از این قماش‌اند».

آنها هیچ توجهی به استعداد ماتیلدا ندارند و علاقه‌ی او به کتاب خواندن را کار مسخره‌ای می‌دانند. ازنظر آنها بهتر است ماتیلدا مثل آنها تلویزیون ببیند.

داستان با این فضاسازی شروع می‌شود و به مدرسه رفتن ماتیلدا، نقطه‌ی شروع ماجرای اصلی‌ست. ماتیلدا در مدرسه با معلمش، هانی، رابطه‌ی عمیقی برقرار می‌کند. مدیر مدرسه‌ی ماتیلدا، زن بدجنسی است که بچه ها را دوست ندارد و ماتیلدا می‌فهمد که او دارایی هانی را مصادره کرده و باعث شده که هانی در اتاقی محقرانه و در تنگ‌دستی، زندگی کند. همین موضوع باعث می‌شود تا ماتیلدا، به فکر انتقام از این خانم مدیر بدجنس بیفتد.

بخشی از فصل اول این اثر را  با عنوان کتابخوان در زیر می خوانیم:

کتابخوان

هنگامی که ماتیلدا سه ساله شد، خودش یاد گرفت که روزنامه و مجله‌هایی را که در همه جای خانه پخش و پلا بود بخواند. در چهار سالگی می‌توانست با سرعت و به راحتی بخواند و طبیعتاً در آرزوی خواندن کتاب بود …
ماتیلدا گفت: پدر فکر میکنی بتوانی برایم کتاب بخری؟
پدر گفت: کتاب؟ این کتاب کوفتی را برای چه می‌خواهی؟
– می‌خواهم بخوانم پدر.
– مگر تلویزیون چه اشکالی دارد؟ یک تلویزیون قشنگ دوازده اینچی داریم، آن وقت از من کتاب می‌خواهی! داری لوس می‌شوی دختر!

همان بعداظهری که پدر ماتیلدا با خریدن کتاب برای او مخالفت کرد، او تنهایی به طرف کتابخانه عمومی دهکده به راه افتاد. وقتی به آنجا رسید، خود را به خانم فلپس، مسئول کتابخانه، معرفی کرد.
ماتیلدا از او پرسید که آیا اجازه دارد مدتی در آنجا بنشیند و کتاب بخواند. خانم فلپس، از ورود دختر کوچولویی که بزرگتری همراهش نبود کمی جا خورد، با این همه به او خوش آمد گفت.
ماتیلدا پرسید: ممکن است قسمت کتاب‌های کودکان را نشانم دهید؟
خانم فلپس به او گفت: آنجا، روی ردیفهای پایین، می خواهی کمکت کنم و کتابی برایت پیدا کنم که عکس‌های زیادی داشته باشد.
ماتیلدا گفت: نه متشکرم، فکر کنم از عهده‌اش بتوانم بربیایم....

********

این کتاب را بخوانید تا ببینید چگونه ماتیلدا با قدرت خارق العاده اش حق معلمش را می گیرد و تا آخر با او زندگی می کند.

 

کتابخانه شیخ بهایی 03142659119...
ما را در سایت کتابخانه شیخ بهایی 03142659119 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : aksheikhbahaei4 بازدید : 109 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 21:17